پ

از دکمه {پ} در کیبورد عاجزانه خواهش مندیم مثل بچه ادم یه جا وایسه 

 

موافقا بلایکن ببینم چند نفریم



برچسب‌ها:
[ یک شنبه 5 ارديبهشت 1395برچسب:, ] [ 16:28 ] [ مهدی موسوی ]
[ ]

دنده عقب

دختره داشت راهنمایم میکرد که پارک کنم 

گفت بزن دنده عقب بیا جلو

دیدم همچین چیزی وجود نداره از ماشین پیاده شدم فرار کردم



برچسب‌ها:
[ یک شنبه 5 ارديبهشت 1395برچسب:, ] [ 16:27 ] [ مهدی موسوی ]
[ ]

ترس از مرگ

یه پست پزشکی دیدم نوشته بود

بعضی غذاها اگر دوبارگرم بشن نباید خورد…

سرطانزا میشن!!!

مثل تخم مرغ نیمرو شده :|

.

.

.

حالا یه سوال پیش میاد

کسی که نیمرو رو دوبارداغ میکنه میخوره رو میشه از سرطان ترسوند؟

چیزی هم واسه از دس دادن داره ؟



برچسب‌ها:
[ یک شنبه 5 ارديبهشت 1395برچسب:, ] [ 16:12 ] [ مهدی موسوی ]
[ ]

مودم

دوستان شرمنده اگه فعال نبودم و نگران شدید

همسایمون مودمشو خاموش کرده بود



برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 25 فروردين 1395برچسب:مودم, ] [ 16:49 ] [ مهدی موسوی ]
[ ]

وانت

سی ان ان اعلام کرد:

رقابت سنگین بوئینگ و ایرباس بر سر ایران بوئینگ  و ایرباس :تنها نگرانیمون اینه که وانت نشیم



برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 25 فروردين 1395برچسب:وانت, ] [ 16:45 ] [ مهدی موسوی ]
[ ]

وقتی زن ها سرباز بشن

بی جنبه بازی ممنوع

صبحگاه:


فرمانده: پس این سربازه ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !)

کجان؟

معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن

ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند...

سلام سارا جان

سلام نازنین، صبحت بخیر

عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر

سلام نرگس

سلام معصومه جان

ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی



...



صبحانه:

وا...اقای فرمانده، عسل ندارید؟

چرا کره بو میده؟

بچه ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفغ میکنه

آقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم


...



بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه)


فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدید

وا نه، لباسامون خاکی میشه ...

آره، تازه پاره هم میشه ...

وای وای خاک میره تو دهنمون ...


من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا ...


...



ناهار

این چیه؟ شوره

تازه، ادویه هم کم داره

فکر کنم سبزی اش نپخته باشه

من که نمی خورم، دل درد میگیرم

من هم همینطور چون جوش میزنم

فرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید!

بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کلفتیم؟

برو خودت غذا درست کن

والا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمی کنم، حالا واسه تو..




چون کسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسی ناهار نخورد


...



بعد از ناهار

فرمانده: کجان اینا؟

معاون: رفتن حمام


فرمانده با لگد درب حمام را باز میکنید و داد میکشد ، اما صدای داد او در میان جیغ سربازه ها گم میشود...

هوووو....بی شعور

مگه خودت خواهر مادر نداری...

بی آبرو ******** بیرون...

وای نامحرم...

کثافت حمال...

(کل خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است!!)




...




بعد از ظهر

فرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟

یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟

جوجه بدون برنج

رژیمی عزیزم؟

آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم.



...




شب در آسایشگاه

یک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و ناز و عشوه میگه: جناب فرمانده، از دست ما ناراحتین؟

فرمانده: بله بسیار زیاد!

خب حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو نشون میده، همه با هم ببینیم

فرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!!

فرمانده میره تو آسایشگاه:

وا...عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا تو

راست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگو

فرمانده: بلندشید برید بخوابید!

همه غرغر کنان رفتند جز 2 نفر که روبرو هم نشسته اند

فرمانده: ببینم چیکار میکنید؟

واستا ناخونای پای مهشید جون لاکش تموم بشه بعد میریم.

آره فری جون؛ صبر کن این یکی پام مونده

فرمانده: به من میگی فری؟؟ سرباز! بندازش انفرادی.

سرباز: آخه گناه داره، طفلکی

مهشید: ما اومدیم سربازی یا زندان! عجبا

 



برچسب‌ها:
[ دو شنبه 2 فروردين 1395برچسب:وقتی زن ها سرباز بشن, ] [ 13:38 ] [ مهدی موسوی ]
[ ]

الفرار

ﺑﺎ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺳﻮﺍﺭ ﺗﺎﮐﺳﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﻭﻟﯽﮐﺮﺍﯾﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﯾﻢ ﺑﺩﯾﻢ

ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺸﯾﻢ ﻭﺍﻟﻔﺮﺍﺭ !

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﭼﻬﺎﺭﺗﺎﻣﻮﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺩﺭﺍﯼ ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ

. ﺭﻓﺘﯿﻢﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﻫﯿﭽﮑﯽ  ﻫﯿﭽﮑﯽ  ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺪﯾﺪ

ﻭ ﻓﻘﻂ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻨﺪﺗﻨﺪ ﺯﺩﻥ ﻧﻔﺴﻤﻮﻥ ﻣﯿﺎﺩ، ﺯﺩﻡ ﺭﻭ ﺷﻮﻧﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺗﻢ :  ﺣﺎﻻ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﺩﺍﺭﻩ؟

  ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ :  ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻣﻨﻢ ! ﻓﻘﻂ ﺑﮕﯿﺪ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ،خیلی ترسیدم!



برچسب‌ها:
[ شنبه 29 اسفند 1394برچسب:, ] [ 10:54 ] [ مهدی موسوی ]
[ ]

بدشانسی

اگه از آسمون دوتا سنگ بیفته یکیش میخوره تو سر من و اون یکیش هم میمونه تو نوبت تا بعدا بخوره همونجا 



برچسب‌ها:
[ جمعه 28 اسفند 1394برچسب:بدشانسی, ] [ 17:38 ] [ مهدی موسوی ]
[ ]

خوابیده بودم خو

ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﺎﻻ ﺳﺮﻡ ﺑﯿﺪﺍﺭﻡ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩﯼ ؟ ﻣﻨﻢ ﻫﻮﻝ ﺷﺪﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ …
ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺩﺳﺘﻪ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺭﻭ ﮔﺎﺯ ﻣﯿﺰﺩﻥ !



برچسب‌ها:
[ جمعه 28 اسفند 1394برچسب:خوابیده بودم خو, ] [ 17:23 ] [ مهدی موسوی ]
[ ]

مسیج

عاقا من چن شب قبل خوابم نمیبرد.گفتم بذار خوش بگذرونم
یه مسیج با متن: “جسد رو دفن کردیم حالا کجا بیایم؟” نوشتم و فرستادم واس ۳تا شماره ناشناس
اولی بعد از ۱۰دیقه:مشترک مورد نظر خاموش میباشد!!!
دومی بعد از ۱۰دیقه:نماز میت و بخون بعد آدرسو واست میفرستم!!!
سومی بعد از ۱۰دیقه:من خودم سرگرد کلانتری هستم و تا ۱۰دیقه دیگه پیشتم گوگولی!!!
من بعد از ۰ دیقه:مشترک مورد نظر خاموش میباشد!!!



برچسب‌ها:
[ جمعه 28 اسفند 1394برچسب:مسیج, ] [ 17:14 ] [ مهدی موسوی ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد